مشکلات معیشتی نمی‌‌گذارد ایرانیان نقد تفکر غرب را بشنوند
کد خبر: 3860476
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۷
اسدالله رحمان‌‌زاده:

مشکلات معیشتی نمی‌‌گذارد ایرانیان نقد تفکر غرب را بشنوند

گروه اندیشه ــ استاد کالج کانتراکاستای آمریکا با بیان اینکه تفکر فلسفی و سکولار غرب برای خروج از بن‌‌بست پوچ‌‌گرایی راهی بجز ورود مفهوم ایمان ندارد، اظهار کرد: جوانان در ایران متوجه این نکته نمی‌‌شوند، زیرا مشکلات معیشتی مانع می‌شود. من جاهای مختلفی می‌‌روم، اما هنگامی که می‌‌خواهم غرب را نقد کنم، بسیاری از جوانان می‌‌گویند که دنبال مقام به اینجا آمده‌‌ای و حتی حاضر نیستند که گوش کنند.

به گزارش ایکنا؛ بخش نخست از گفت‌‌وگو با اسدالله رحمان‌‌زاده، استاد کالج کانتراکاستای آمریکا، با تیتر «در تحلیل نهایی تفکر در غرب با جلوه‌های زیبا به پوچ‌گرایی می‌رسد» منتشر شد. در بخش نخست وی بیان کرد که فلسفه غرب براساس درک انسان خودمختار است و جریان مسلط در غرب تلاش دارد تا از طریق عقلی ساحت زندگی بشر را تبیین کند. وی معتقد است که این تفکر را هرچقدر در یک زرورق بپیچیم و جلوه‌های زیبایش را در جنبه‌‌های مختلف نشان دهیم، باز در تحلیل نهایی تفکری است که به نیهیلیسم می‌رسد. اکنون بخش دوم این مصاحبه تفصیلی را می‌‌خوانید؛
 
ایکنا؛ در اینجا بهتر است کمی بحث را باز کنیم. عنوان پوچ‌گرایی در غرب را زیاد شنیده‌ایم، اما سؤال اینجاست که اگر این تفکر به پوچ‌گرایی می‌رسد، همه مظاهر پیشرفت در غرب بر چه پایه‌ای استوار است؟
 
من در غرب زندگی می‌‌کنم و می‌‌توانم بگویم که آن‌ها جامعه بسامانی دارند. در نظر بگیرید که خط عابر پیاده در آنجا چه مفهومی دارد و در اینجا دارای چه مفهومی است. در اینجا ماشین حق دارد و عابر حق ندارد و برای کسانی که از خارج می‌‌آیند عجیب است که عابر پیاده حق ندارد و اگر عابر رد شود، اصلاً راننده عصبانی می‌‌شود، اما آنجا عابر حق اول را دارد. همچنین روابط بسامان است و تا حدی قانون رعایت می‌‌شود.
 
مسئله دیگر نیز آزادی مطلق است. در کلاسم که تدریس می‌‌کنم، برای دانشجویان تعیین کرده‌‌ام که ویدئوی «نوام چامسکی» را ببینند که نشان می‌‌دهد آمریکا بزرگترین تروریست جهان است و از آن‌ها نیز در این مورد امتحان می‌‌گیرم و کسی هم نمی‌‌گوید تو ایرانی هستی و در آمریکا تدریس می‌‌کنی و اینها را مطرح می‌‌کنی. کسی شما را به خاطر تفکراتتان دستگیر نمی‌‌کند و درستش نیز همین است.
 
روابط اجتماعی و اقتصادی بسامان در غرب
 
این جنبه‌‌های بسیار خوب را دارند و این رشدی که می‌‌بینیم خیلی هم عالی است. این جنبه مثبت قابل تأیید و تقلید است و اکنون در مورد محیط زیست هم دارند کار می‌‌کنند؛ یعنی بعد از اینکه جامعه صنعت‌‌گرای غرب، جهان را به زباله‌‌دان تبدیل کرد، دارند فکر می‌‌کنند که چطور از زباله‌‌دانی درآیند. ما نیز باید یاد بگیریم، چراکه وقتی در اتوبان‌‌های شمال کشور رفت‌‌وآمد می‌‌کنیم و حجم آشغال‌‌ها را می‌‌بینیم غمناک می‌‌شویم. همچنین بسیاری از جنبه‌‌های زندگی آن‌ها مطرح است که برای ما درس‌آموز است. نباید بیندیشیم که آن‌ها بد هستند و ما خوبیم، این تفکر نمی‌‌تواند به ما کمک کند. هر کجا که می‌‌رویم بابید ببینیم که اولاً چه چیزی خوب است و بعد باید دست به انتقاد بزنیم.
 
بنابراین آنجا رشد وجود دارد و روابط اجتماعی و اقتصادی بسامان‌‌تر است و اینها همه درست هستند، اما اصلاً این مغایرتی با نیهیلیزم ندارد. این نکته ظریفی است که جوانان در ایران متوجه نمی‌‌شوند و حرف ما را نمی‌‌فهمند؛ چون اینجا مشکلات اقتصادی، گرانی و فشارهای اجتماعی وجود دارد و خود اینها مسئله است. اگر می‌‌خواهیم به این مملکت خدمت کنیم، نباید چشممان را روی این مسائل ببندیم. من جاهای مختلفی می‌‌روم، اما جوانان گوش نمی‌‌دهند و زمانی که می‌‌خواهم غرب را نقد کنم می‌‌گویند دنبال پست و مقام هستی و به اینجا آمده‌‌ای و طرف اصلاً حاضر نیست گوش کند، چراکه زده شده است. می‌‌خواهم برای جوانان توضیح دهم که شما دچار حرکت اشباعی و آونگی هستید. در خانواده نیز همین کار را می‌‌کنیم و هر کجا که واکنش نشان می‌‌دهیم و این طور برخورد می‌‌کنیم، سقوط می‌‌کنیم.
 
ایکنا؛ بر اساس نگاهی که مطرح کردید که غرب در کنار معضل پوچ‌گرایی، نقاط قوت دارد، آیا این نقطه ضعف را می‌توان اصلاح کرد تا از حالت نیهیلیستی خارج شود و یا این رویکرد قابل اصلاح نیست و باید ساختار جدیدی بنا کرد. به معنای دیگر آیا نیهیلیزم در کل وضعیت غرب نفوذ دارد یا اینکه بخشی از آن است؟ نظر شما در این رابطه چیست؟
 
مسئله‌‌ای که باید توجه کنید این است که جامعه نیز در حال تعقل است و با مسائل نیهیلیزمی برخورد می‌‌کند و متوجه شده که زمین را از بین می‌‌برد و این اسراف‌‌گری و مصرف‌‌زدگی که در میان آن‌ها به وجود آمده را فهمیده‌ است. البته که در آنجا رشد هست و جنبه‌‌هایی وجود دارد که باید یاد بگیریم، وقتی که رابطه خود را از فضای قدسی کاملاً قطع کنیم و یا یک نفس بگوییم مدرنیته غلط است، این تفکر به ما کمک نمی‌‌کند، اگر هم بگوییم مدرنیته صد درصد درست است که خیلی از جوامع این طور فکر می‌‌کنند، این تفکر نیز به درد ما نمی‌‌خورد.
 
دوگانگی کاذب مدرنیته یا سنت
 
لذا وارد یک دوگانه مدرنیته یا سنتی می‌‌شویم که این دوگانه کاذب است و کمکی نمی‌‌کند. نوع تفکر فلاسفه غرب این است که می‌‌گفتند رابطه‌‌شان با جهان رابطه تقابل است و انسان را بر طبیعت مسلط می‌‌کنند و در حقیقت یک تفکر انسان‌‌محور دارند. حال اگر از این تفکر فضای قدسی هم بیرون برود به تبع آن تفکر و ایدئولوژی سکولار به وجود می‌‌آید و در نتیجه کار به جایی می‌‌رسد که درون انسان را نفی می‌‌کنند و گویی که انسان دیگر درونی ندارد.
 
در آمریکا اقسام فکرها وجود دارد، اما در جامعه دانشگاهی این نوع تفکر مطرح است که درونی برای انسان متصور نیستند. آن‌ها حتی از داروین هم به نوعی استفاده می‌‌کنند و دلالت‌‌های فلسفی آن را به کار می‌‌گیرند که معنایش این می‌‌شود که روابط مرده، می‌‌تواند شرایط حیات را فراهم کند. نکته‌‌ای که «دنیل دنت»، فیلسوف آمریکایی، روی آن کار می‌‌کند این است که داروین را به نوعی به کار می‌‌برد که به اصطلاحِ «توانایی بدون ادراک» می‌‌رسد؛ یعنی روابط مرده، به ادراک می‌‌رسند.
 
مهم‌‌ترین کاری که تفکر داروین کرد و تمام جامعه غرب و حتی دنیا تحت تأثیر آن قرار گرفت، این است که غایت‌‌گرایی را نفی کرد؛ یعنی هدفمندی دیگر مطرح نیست و به عبارت دیگر، طبیعت هدفی ندارد. قبلاً فکر می‌‌کردند که هدفی در این جهان وجود دارد و اگر هدف را برداریم، حقیقت را نیز باید برداریم، اما داروین این غایت‌‌گرایی را از بین برد. «توماس کوهن» یکی از مهم‌‌ترین فلاسفه علم در غرب است و کتابی که نوشته بیش از انجیل به فروش رفته است و این مسئله نشان می‌‌دهد که چقدر ایشان مهم است. بحثی که در فلسفه علم می‌‌کند این است که می‌‌گوید، داروین مفهوم غایت را از در بیرون کرد و اگر غایت نباشد، حقیقتی هم وجود ندارد.
 
اگر فکر می‌‌کنید علم به دنبال این است که به حقیقت غایی برسد، یعنی هنوز مذهبی هستید و  شما داروین را نفهمیده‌‌اید. داروین می‌‌گوید که اساساً غایتی وجود ندارد. معنای زندگی نیز این طور می‌‌شود که  شما از تعامل اجزای مرده به وجود آمده‌‌اید. تعامل یک نوع مکانیزم است و اگر غایتی وجود دارد، غایتِ فهمیده‌‌شده نیست و شاید به این معنا یک سیستم غایت داشته باشد، مثلاً یک ماشین دارای غایت باشد، اما غایت را نمی‌‌فهمد و به همین دلیل، اصطلاح «توانایی بدون درک» را مطرح می‌‌کند.
 
نفی غایت و معنای زندگی در داروینسم
 
این را در نظر بگیرید که وقتی می‌‌گوید غایت وجود ندارد و روابط ماشینی است، در این صورت اگر از معنای زندگی بپرسیم، می‌‌گوید که توضیح می‌‌دهم که تو از نظر تاریخی و تکاملی چطور به وجود آمده‌‌ای و نشان می‌‌دهم که تعامل اجزای مرده، تعامل روابط تکاملی، انتخاب طبیعی، بقای اصلح و جهش ژنی چطور به تو رسیده است.
 
بنابراین اگر بپرسی معنای زندگی چیست، می‌‌گوید که بحث من را نفهمیدی و به حرف من گوش نمی‌‌کنی. من به تو می‌‌گویم که چطور شکل گرفته‌‌ای، تو می‌‌گویی معنای زندگی چیست؟ زندگی معنایی ندارد. معنایش این است که تو براساس تصادف و از طریق تعامل اجزای مرده پا گرفته‌‌ای و خیلی هم باید تعجب کنی. «دنیل دنت» می‌‌گوید که واقعاَ باید در این مورد در حیرت باشی که تعامل میلیون‌‌ها سال حرکت این کهکشان مرده به تو زندگی داده و این تصادف است و خیلی هم عجیب و جالب است، اما معنای دیگری غیر از این ندارد و تو ماحصل یک روابط مرده هستی. این می‌‌شود بحث آن‌ها.
 
ایکنا؛ نتیجه این بحث‌‌ها چه می‌‌شود؟ در سطح جامعه چه بازخوردی ایجاد می‌کند.
 
من هم در ابتدا به این بحث‌‌ها در غرب اعتقاد داشتم و از اول مؤمن نبودم، بلکه در ادامه به اسلام رسیدم، اما متأسفانه جوان امروز ما این را نمی‌‌فهمند و نمی‌‌خواهند گوش کنند. تا زمانی که این اشباع پایین نیاید اتفاق مثبتی رخ نخواهد داد. پاسخی که در ذهن برخی جوانان وجود دارد این است که فقط می‌‌گوید می‌‌خواهم از ایران بروم و در حقیقت آن تفکر سکولار را قبول دارند.
 
تفکر مسلط غرب می‌‌گوید که یک سیستم با یک مکانیزم هستیم که زیرمجموعه مرگ قرار داریم. البته که در آنجا امانیزم حکومت می‌‌کند و تورم هم پایین است و مردم نیز رعایت می‌‌کنند، بنابراین برخی می‌‌گویند چرا آن را قبول نکنیم؟ یعنی جنبه خوبش را می‌‌گیرند و کاملاً نسبت به جنبه دیگرش غافل هستند، چراکه در بطن فلسفی آنجا زندگی نمی‌‌کنند.
 
اگر آمریکا را 25 سال تحریم کنند، همدیگر را می‌‌خورند
 
به عنوان توریست که به آمریکا می‌‌روید از رؤیای آمریکایی حرف می‌‌زنند، همچنین اگر یک مقدار کار کنید می‌‌توانید وسایل زندگی را فراهم کنید که سخت هم نیست. در ایران نیز سخت نیست. البته فرقش این است که در ایران 25 سال تحریم هستیم و آنجا خبری از این تحریم نیست و این را به شما بگویم که اگر آمریکا را 25 سال تحریم کنند، همدیگر را می‌‌خورند. بنابراین شما در آنجا می‌‌توانید زندگی را راه بیندازید، تعطیلات و ماشین و ... داشته باشید، اما اگر بروید و بطن جامعه تفکر مسلط آکادمیک آمریکا را مطالعه کنید، به این می‌‌رسید که شما زیرمجموعه مرگ هستی.
 
متأسفانه این تفکر در فضای علمی آنجا و اینجا پا گرفته است و این مسئله مسلط است. ما و همفکرانمان در آمریکا اقلیتی هستیم که برخلاف چنین تفکری اعتقاد داریم. در آمریکا طرفداران فلسفه هایدگر نیز در اقلیت هستند، همچنین فلاسفه‌‌ای مانند «تامس نیگل» و «چالمرز» مقابل اندیشه «دنیل دنت» قرار دارند که در برابر آن مقاومت می‌‌کنند.
 
بنابراین کسانی که در مقابل تفکر داروین قرار دارند اقلیت هستند و می‌‌توانم اینها را شمارش کنم. تفکر مسلط آنجا، به تبع یک نوع تفکر سکولار چنان وارد ساحت‌‌های جامعه شده که ما در فضای آکادمیک، بسیار سخت است که بگوییم که تفکر بشری یک پیچیدگی‌‌ای بیش از این دارد که فقط زیر مجموعه مرگ باشد. چیزی که من را تکان داد، نیز همین جا بود که یک دفعه برگشتم و فهمیدم که این راه کاملاً به تباهی می‌‌رود. البته که این طور برگشتن در سن 45 سالگی خیلی هم سخت است و باید تمام خودم را از نو بازسازی می‌‌کردم.
 
تنهایی در میان جهان و درون مرده
 
من دیدم که این فکر می‌‌گوید که تو دنیای درون نداری. دنیای درون مرده است و اگر هم دنیای درون داری به تبع بقای توست. بیرون هم که مرده است و جهان نیز روابط مرده است، بنابراین این تفکر می‌‌گوید که نه جهان و نه درون تو زنده نیستند و تو این وسط هستی. بنابراین این علوم شناختی cognitive science که در ایران نیز طرفدارانی پیدا کرده و در غرب بسیار قوی است، این دیدگاه را دارد که ما ماشین هستیم و انسان ماشین است و آگاهی انسان نرم‌افزار و مغز انسان سخت‌افزار است و این انسانی که ماشین تعریف می‌‌شود، دقیقاً به تبع بحث داورین به اینجا می‌‌رسد.
 
نظریه داروین این طور است که اولاً هدف و غایتی ندارد، ثانیاً از روابط اجزای مرده و آگاهی به وجود می‌‌آید. اگر این تز درست باشد، پس باید ماشینی باشد که مانند انسان فکر کند و دوم اینکه خود انسان نیز ماشین باشد. بنابراین اگر در فضای آکادمیک غرب بگویید که انسان ماشین نیست، به شما می‌‌خندند و وقتی من اینها را می‌‌گویم به من حمله می‌‌کنند.
 
سر کلاس‌‌هایی که تدریس می‌‌کنم باید محتاط باشم، چراکه دانشجویان کلاس را ترک می‌‌کنند و می‌‌گویند که طرف مذهبی است، اما این در حالی است که فقط نشان می‌‌دهم، درکی که می‌‌گوید انسان ماشین است، به این فاجعه ختم می‌‌شود که به آن نیهیلیزم می‌‌گوییم. آنجا جا افتاده است.
 
بنابراین تز داروین این طور است که غایتی وجود ندارد و انسان زیرمجموعه مرگ است و با توجه به همین ایده بود که «تورینگ»، ماشین و کامپیوتر را درست کرد. او این ایده را گرفت و گفت، می‌‌توانم ماشین محاسبه را بسازم تا اجزای آن بتوانند بدون اینکه محاسبه را بفهمند، محاسبه کنند. بنابراین می‌‌گوید که اگر بتوانم ماشینی داشته باشیم که محاسبه را انجام دهد، بدون اینکه محاسبه را بفهمد، می‌‌توانیم به قیاس بگوییم که انسان هم ماشینی است که می‌‌تواند محاسبه کند و فکر چون می‌‌فهمد، آگاه است، اما در حقیقت او نیست که این کار را انجام می‌‌دهد، بلکه او تعامل اجزای مرده است. بنابراین این تفکر در غرب در آکادمی‌‌های غرب مسلط است.
 
ایکنا؛ به سؤال اول بازگردیم آیا این تفکر صفر و یکی است؟
 
خیر، چون خود این بحران در غرب فهمیده شده است. آدمی مانند «دنیل دنت» وجود دارد، اما در مقابل او نیز فیلسوفی به نام «تامس نیگل» قرار دارد که به همان اندازه مهم است. البته حرف‌‌هایش را قبول ندارند، اما در هر صورت نمی‌‌توانند او را کنار بگذارند و یکی از بزرگترین فلاسفه آمریکاست که کتابی با عنوان «چرا تئوری نئوداروینی حتماً غلط است» را چاپ کرده است. این کتاب در آمریکا جنجالی را به راه انداخت که دقیقاً در مواجهه با «دنیل دنت» است.
 
ایشان می‌‌گوید که این حرف‌‌ها مسخره است، یعنی از نظر منطقی بحث می‌‌کند و نه از لحاظ علمی، اما می‌‌گوید از نظر منطقی این حرفی که می‌‌زنید به بن‌‌بست می‌‌رسد و این درکی که «داورین» در صحنه تفکر بشری وارد کرد، همان نفی غایت‌‌گرایی است. تمام افتخار قرن نوزدهم  بعد از داروین این بود که هدف و غایت از در بیرون رفت و مارکس نیز هیجان‌‌زده شده بود. مارکس می‌‌گوید که اولین کاری که داروین کرد این بود که تفکر غایت‌‌گرایانه مذهبی را که می‌‌گوید انسان دارای یک هدف مهم و وجودشناسی است، انکار کرد.
 
طلایه‌های تغییر در غرب
 
«تامس نیگل» این تفکر را زیر سؤال می‌‌برد و می‌‌گوید که این تفکر به بن‌‌بست رسیده و می‌‌گوید که باید از این تفکر برگردیم. البته که او یک انسان مذهبی هم نیست، اما در عین حال می‌‌گوید که باید به غایت نهایی برگردیم. بنابراین پیشنهاد می‌‌کند که یک نوع طبیعت‌‌گرایی غایت‌‌گرایانه داشته باشیم. به این معنا که باید از تفکر مسلط داروینی خارج شویم و تفکر غایت‌‌مدارانه داشته باشیم.
 
خود تفکر طبیعت‌‌گرایی دارد سعی می‌‌کند که یک راه حل پیدا کند که از این بحران بیرون آید، اما بحث این است که تفکر تا زمانی که طبیعت‌‌گراست، به نظر من به نیهیلیزم می‌‌رسد. پس قضیه این طور است که دارد خودش یک حرکتی می‌‌کند. الآن در مقابل گرمایش زمین و رابطه ما با زمین، ده‌‌ها تئوری در غرب و اروپا وجود دارد؛ یعنی به این نتیجه رسیده‌‌اند که رابطه ما با زمین خشن است. بنابراین تفکر مسلط صنعتی غرب را زیر سؤال می‌‌برند و می‌‌گویند که باید وارد رابطه دیگری شویم و الآن صحبت از «دیپ اکولوژی» می‌‌کنند که یک فیلسوف نروژی مطرح کرده است؛ یعنی یک نوع رابطه انسانی، بدون اسراف و بدون تحمیل کردن خود به زمین وجود داشته باشد.
 
ارائه الگوی سلوک عقلی به غرب
 
اینها همه طلایه‌‌های تغییر است.  فکر می‌‌کنم به جای اینکه ما برخورد خشن کنیم و یا نفی‌‌گرا باشیم، باید در تحلیل نهایی با اینها وارد گفت‌‌وگوی سالم شویم و آن موقع وظیفه فلسفه می‌‌تواند این باشد که این را نشان دهد و امید من این است که این را نشان دهد. همچنین ساحت ایمان درک و تجربه ایمان باید به شکل ریشه‌‌ای عوض شود که باید از طریق تفکر و سلوک عقلی باشد. این یک سلوک است و متد نیست و باید این درک از طریق سلوک عقلی تغییر کند و ما این سلوک عقلی را باید به غرب ارئه دهیم.
 
این کاری است باید به عنوان جامعه اسلامی انجام دهیم و به جای اینکه درگیر مسائل دیگر شویم، باید وارد یک سلوک عقلی با آن‌ها بشویم و به آن‌ها نشان دهیم. این کار با سلوک عقلی و با یک سیستم و تفکر قوی و با برخورد و رابطه نقادانه با آن‌ها انجام می‌شود و نه پرهیز از بحث‌‌های آن‌ها؛ یعنی می‌‌خواهیم نوع ایمانی را بحث کنیم که اساساً از نقد و سؤال استقبال می‌‌کند، نه اینکه چشمش را ببندد.
 
تنها شانس نجات از انقراض دسته جمعی
 
اگر بتوانیم این ایمان را در یک سلوک عقلی توصیف کنیم، نقشه‌‌اش را ترسیم کنیم، بنویسیم و روشن کنیم و ارائه دهیم، آن موقع است که می‌‌توان امید داشت که از این بحران خارج شد و به بحران جهان پاسخ داد. اگر امیدی هست که این جهان از این بن‌‌بست بیرون برود و اگر شانسی داشته باشیم، همین است. برای اینکه الآن پیش‌‌بینی می‌‌شود که طی بیست سال آینده خیلی از کشورها زیر آب می‌‌روند و گرمایش زمین به نقطه بحران و تعیین‌‌کننده‌‌ای می‌‌رسد. البته که ترامپ و ... چشمشان را به روی این واقعیت می‌‌بندند، اما اکثر دانشمندان این را پیش‌‌بینی می‌‌کنند.
 
بنابراین اگر قبل از اینکه انقراض دسته‌‌جمعی اتفاق بیفتد، شانسی داشته باشیم، تِز من این است که بتوانیم با یک کار فکریِ استخوان‌‌دار و با سلوک عقلی، مفهوم ایمان را طوری تغییر دهیم که با امثال داعش و تفکرات بسته ایمانی که خفه‌‌کننده هستند مقابله کند و در جوانانشان در این زمینه تردید به وجود آورد.
 
بحثی که داریم در مورد آیه شریفه «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» است. اگر انسان فرق بین غی و رشد را بفهمد، فشار و زور لازم نیست. صحبت از این است که در یک روش بنیادین، غی و رشد را بتوانیم توضیح دهیم. غی به معنای طلبی است که به تجاوز منجر می‌‌شود و در ریشه کلمه‌‌اش این طور معنا می‌‌شود. البته که استفاده‌‌های مختلفی در قرآن دارد، اما اساساً به معنای طلبی است که به تجاوز منجر می‌‌شود. رشد نیز یک طلبی است که به تجاوز منجر نمی‌‌شود. در آیه نیز این غی و رشد را بعد از «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» آورده و می‌‌گوید که اجباری در کار نیست، بلکه این رشد را توضیح می‌‌دهد.
 
ایجاد جریان فکری از اسلام به غرب با تعریف ایمان بدون خشونت
 
اگر بتوانیم ایمانی را توضیح دهیم که به صورت تجاوز و خشونت در نمی‌‌آید، بلکه به رشد منجر می‌‌شود و آن ایمان را به غرب ارائه کنیم، فکر می‌‌کنم می‌‌توانیم شاهد فرستادن یک جریان فکری از طرف جامعه اسلامی ـ ایرانی به جامعه غرب باشیم که البته این حرف برای روشنفکران ایرانی و غربی سنگین است.
 
تِز من این است که با تحول در مفهوم ایمان باید بگوییم که اساساً تفکر فلسفی غرب و سکولار، هیچ راهی برای بیرون آمدن از بن‌‌بست نیهیلیزم و پوچ‌‌گرایی و ویرانی زمین ندارد، مگر اینکه مفهوم ایمان وارد تفکرش بشود. تفکر و ایدئولوژی سکولار، در مقابل اشباع مذهبی، حضور خدا را نفی کرد. برای اینکه آن اشباع مذهبی اجازه نمی‌‌داد که بتوانیم به طبیعت نگاه کنیم، به نحوی که دائماً جلوی گالیله‌‌ها را نگیریم، از آن طرف این تفکر به اشباع رسید و زمین را ویران کرد و خودش را نیز ویران کرده و به نیهیلیزم رسیده که می‌‌گوید انسان زیرمجموعه مرگ هست.
 
مشکل هویت جوانان در غرب
 
جوانان در غرب مشکل هویت دارند. همه وجودشان را تتو، خالکوبی و سوراخ می‌‌کنند. موج «کانتر کالچری» که در غرب وجود دارد مسئله هویت است که طرف سعی می‌‌کند نُرم و هنجارهای سنگین جامعه را نفی کند و برای همین کارهایی می‌‌کند که به ظاهر بر علیه آن هنجار است، اما همان کارهایی که می‌‌کند مجدد تبدیل به هنجار می‌‌شود. همه بدنشان را سوراخ می‌‌کنند، برای اینکه راه برون رفتی نیست، برای اینکه بحران هویت دارند. یک چنین بحران هویتی که در آنجا وجود دارد، صرفاً با برگشتن به این مسئله که آن فرد احساس کند که از درون به ملکوت خدا و از بیرون نیز به ابدیت و هستی در ارتباط است حل می‌‌شود. همچنین باید بداند آنچه که فکر می‌‌کند، حرف می‌‌زند و عمل می‌‌کند، مستقیماً در این ملکوت و جسم ما تأثیر می‌‌گذارد که همان بحث ایمان انضامی است.
 
اگر این درک را که فکر می‌‌کنم واقعی‌‌ترین درک است و بر خلاف تفکر سکولار قرار دارد که انسان را زیر مجموعه مرگ قرار می‌‌دهد، به صورت سیستماتیک و روشن توضیح دهیم بسیاری از مشکلات حل می‌‌شود. بحران وجود شناختی جوانی که فکر می‌‌کند، زیرمجموعه مرگ است و خودش ماشین است، آگاهی‌‌اش یک نرم‌افزار است و مسئله اخلاقش نیز فایده‌‌گرایی است، حل خواهد شد. البته ذات همه خوب است و در غرب میلیون‌‌ها نفر دارند بر علیه تبعیض می‌‌جنگند، بنابراین ذات انسانی خوب است، اما مشکل این است که این ذات را نمی‌‌تواند توضیح دهد و نمی‌‌فهمد چرا این قدر احساس خوبی می‌‌کند و چرا می‌‌خواهد خوبی کند. در واقع فطرتی که انسان دارد رد می‌‌شود و این رد شدن منجر به این می‌‌شود که طرف در تعارض است و در یک نقطه معینی می‌‌شکند.
 
باید باور داشته باشیم که امکان تحقق این ایمان، واقعی است که البته آن‌ها می‌‌گویند خرافات است؛ می‌‌گویند که شما دارید خودتان را گول می‌‌زنید. اما تا زمانی که نفهمند این ایمان واقعی است، مشکل آن‌ها برطرف نمی‌‌شود. ما باید بتوانیم این سلوک عقلی را به آن‌ها انتقال دهیم که در صورت این تحول، معنای زندگی نیز وجود دارد و می‌‌توانند چنین تحولی را احساس کنند.
 
معنای زندگی تفکر باز ابدی است
 
معنای زندگی یک گزاره نیست که کسی بخواهد در این زمینه گزاره بدهد؛ یعنی وارد یک سلوک عقلی می‌‌شویم که تا ابدیت این سلوک و تفکرش باز است و اساساً به این نتیجه نمی‌‌رسید که امر واقع را یکبار برای همیشه می‌‌توان توضیح داد. مشکلی که در غرب وجود دارد این است که، علی‌‌رغم این ظاهر علمی که دارد معتقدند که علم امر واقع را توضح می‌‌دهد.
 
برای چه این جوانان معتقدند به اینکه ماشین هستند و نسبت به آن تعصب دارند؟ البته مدارک و شواهد زیادی هم دارند. اما یک چنین تفکری که این طور خودش را در این نوع تفکر پیچانده که می‌‌گوید ماشین هستم، را باید بتوانیم به صورت یک سلوک علقی، به سمتی ببریم که آن تفکر، بسته نمی‌‌شود و امر واقع را به شکل یک‌بار برای همیشه توضیح نمی‌‌دهد. باید بگوییم که وقتی امر واقع را تحت عنوان علم توضیح می‌‌دهی، به پوچ‌‌گرایی می‌‌رسی. هر نوع تفکر، حتی تفکر ایمانی هم اگر بگوید که امر واقع را یکبار برای همیشه توضیح داده‌‌ام، به بت‌‌پرستی می‌‌رسد.
 
حکمت و منطق بت‌‌شکنی ابراهیمی چیست؟ اساساً بحثش این است که به هیچ وجه نباید خدا و امر واقع را توضیح دهید. می‌‌توانید به آن نزدیک شوید و می‌‌توانید خدا را از طریق تنزیه و پاکیش‌‌ تجربه کنید، اما اینکه خدا یا امر واقع را یکبار توضیح دهم، به یک نوع دیگر پوچ‌‌گرایی می‌‌رسد. می‌‌خواهیم بگوییم یک نوع ایمانی را بحث می‌‌کنیم که این ایده را که امر واقع را یک بار برای همیشه توضیح می‌‌دهد، رد می‌‌کند، یعنی باز است و وارد یک سلوک عقلی می‌‌شویم.
 
آن ایمان از نوعی تفکر تاریخی صحبت می‌کند که خود غرب به این نتیجه رسیده که به بن‌‌بست رسیده است. هایدگر، فوکو و ویتگنشتاین به این نتیجه رسیده‌‌اند که تفکر فلسفه غرب به بن‌‌بست رسیده است و فلسفه پست مدرن یک نوع شورش بر علیه مدرنیته است که می‌‌خواهد بگوید به بن‌‌بست رسیده است. البته خود آن را نیز باید یاد بگیریم و نمی‌‌شود گفت که می‌‌خواهیم شما را دور بریزیم و از اول شروع کنیم.
 
بحث‌‌های ایمان پیشافلسفی
 
در این بحث‌‌های ایمان پیشافلسفی نشان می‌‌دهیم که چطور یک تفکر مسلط مفهومی و تفکر مسلطِ بازنمایی، که ماحصل سال‌‌ها تکامل و تحول فلسفه در غرب است، به بن‌‌بست رسیده و به پوچ‌‌گرایی پا می‌‌دهد. برای اینکه یک چیزی را که کاملاً زنده و پویاست، ساکن و ثابت می‌‌کنند و این کارِ تفکرِ مسلطِ سکولار است و چاره‌‌ای هم ندارد و دائماً باید آن تنوع و پیچیدگی‌‌ها و تفاوت‌‌ها را تبدیل به یک نوع سیستم ساده کند و این طور است که صنعتش را شکل می‌‌دهد. تمام این سیستم که می‌‌بینیم در طول تاریخ زیر سؤال رفته و فلاسفه‌‌ای مانند هایدگر، فوکو و ویتگنشتاین، این را زیر سؤال برده‌‌اند، برای اینکه تجربه این ایمان انضمامی که سلوک عقلی است و در عین حال باز است را قبول ندارند و نداشته‌‌اند.
 
می‌‌توانید تمام دین را تبدیل به احکام کنید. اما دین چیزی است که باید آن را هضم کنیم و همان است که باید فرق بین غی و رشد را بفهمیم. اگر نتوانم فرق غی و رشد را به مردم درس بدهم، یعنی موفق نشده‌‌ام. می‌‌توانم شلاق هم در دست بگیرم و بگویم که باید فلان کار را بکنید و ...، نتیجه‌‌ای ندارد. اینکه بتوانیم این غی و رشد را به صورت ریشه‌‌دار توضیح دهیم، تکفر بسته غرب را نقد کنیم، نقشه ایمانی را بدهیم که مدعی نیست امر واقع را یکبار برای همیشه توضیح می‌‌دهد و همچنین بتوانیم این موارد را به صورت منسجم ارائه کنیم و وارد یک سلوک عقلانی شویم، در این صورت موفق خواهیم بود.
 
شما از آن‌ها یاد می‌‌گیرید، به آن‌ها گوش می‌‌کنید و در ادامه این راه حل را ارائه می‌‌کنید که تنها چیزی که پاسخگوست ایمان است، آن هم ایمانی که ما بحث می‌‌کنیم و این ایمان، ایمان باز است، نه اینکه بسته باشد که نتواند غی و رشد را توضیح دهد. آن موقع است که جواب نیهیلیزم را هم داده‌‌ایم.
 
تِز ما این است که بتوانیم ایمانی را توضیح دهیم که بسته نیست و به خاطر اشباع و حرکت واکنشی بسته نشده است. در حقیقت در این زمان است که می‌‌توانیم از بحران نیهیلیزم هم نجات پیدا کنیم. ما بدون دادن یک نقشه جدیدِ سلوک عقلی در جهت ایمان انضمامی که در خودش استعلا را دارد امکان این را نداریم که از پوچ‌‌گرایی بیرون بیاییم.
 
غرب این را قبول ندارد و دلیلش این است که هنوز وظیفه خودمان را درست انجام نداده‌‌ایم. فلسفه اسلامی کجاست؟ فلسفه‌‌ای که بتواند ایمان را بحث کند کجاست؟ آن‌ها اصلاً این را قبول ندارند که بخواهید ایمان را در فلسفه وارد کنید و این مسئله رد شده است. بنابراین مجبوریم که ایمان دیگری را ارائه کنیم و بگوییم، این ایمانی است که به فلسفه آن‌ها جواب می‌‌دهد.
 
گفت‌‌وگو از مرتضی اوحدی
انتهای پیام
captcha